عید نوروز شدُ من به رسم هر سال

عید نوروز شدُ

عید نوروز شدُ
من به رسم هر سال
نَشدَم خانه و رفتم به سفر
بعد ده روز که برگشتم من
خود بگویم که چه کاری کردم
پدرم، مادرم ، خانه و کاشانه ام
ول بکردم و برفتم به سفر
تا چه حاصل آید؟

دل بخواهد کولِش باغ را
روز چهارده، بعد سیزده
همه مان جمع شده
پسران و نوه ها
بیل هامان بر دوش
از سحرگاهان تا دمدمای آفتاب
باغ را شخم زنیم
و به وحدت باشیم
و چه روزانی بود

حال اینک چه شده است
بعد باباحاجیمان
باغش نیز برفت
جمعمان هم بعدش
و نه بیلی و نه باغی و نه باباحاجی