سکوت نکن…
زمزمه کن گاهی!
قدم بزن در کوچه های تنهایی…
مرا یاری نیست!
شب دراز استُ
مرا یاری نیست
یار و همراهی نیست
سخنی با دردم
که چرا من آیا؟
ته این راه کجاست؟
و جهانی که حسرت چشیدن ماندست مرا
آری، آری، جور دیگر باید دید…
تو چشم های بازی
تو قلب های پرنگاری
درخشش، به خود ارزانی دار!