منطقه حفاظت شده ورجین و قله ورجین
جمعه 17 دی 95 قرار بود تا با باشگاه کوهنوردی و سنگنوردی اسپیلت بریم قله ورجین که در شمال شرقی تهران واقع هست. شب قبل چندان خواب درست درمونی نداشتم، ساعتمو کوک کردم روی ساعت 4.5 صبح که یه نیم ساعتی کولم رو ببندم و بعدش پیاده برم تا سیدخندان و از اونجا با سرویس باشگاه بریم بسمت لواسان و کوهنوردی.
اما نمیدونم چرا اخیرا متوجه زنگ ساعت نمیشم،(فکر کنم باید زنگشو عوض کنم) یهو دیدم گوشیم زنگ خورد پا شدم دیدم رضا خلیل آبادی ( آقا رضا از دوستان شفیق ماست) زنگ زده میگه کجایی تو معلوم هست منم دیدم ساعت 6 و دو دقیقست گفتم رضا من خواب موندم تو برو
اما رضا گفت ما با ماشین شخصی داریم میریم، راهی نداره کجایی بیایم دنبالت، انگار یهو یه دگزامتازون زدن تو رگام، عین موشک پا شدم و هرچی خرت و پرت و وسیله داشتم سریع ریختم توی کولم و یه چندتا میوه که رو میز بود رو ورداشتم و زدم بیرون
بهرحال منو سوار کردن و به سمت لواسان روانه شدیم و از لواسان کوچک بسمت قله روانه شدیم. روی یال رو گرفتیم و مستقیم رفتیم بالا تا حدود ساعت 9 سرپرست برنامه برای صبحانه نیم ساعتی توقف دادند و من که صبحونه نبرده بودم با سجاد و علیرضا شریک کردم خودم رو و شیره انگور خرما و ارده خوشمزه ای که سجاد اورده بود رو خوردیم. بعد صبحانه دوباره مسیر یال رو در پیش گرفتیم و در ساعت 11 به قله 2987(طبق تابلوی نصب شده) رسیدیم و بعد از عکس و فیلم یادگاری و مدتی موندن روی قله چون هوا خیلی خوب بود، بسمت پایین روانه شدیم.
برای فرود این بار مسیر رو عوض کردیم و به جبهه شمالی قله ورجین زدیم که از جایی بین دو روستای امامه و راحت آباد سر در میاورد.
یکم که رفتیم رضا خلیل آبادی که سرپرست برنامه هم بود برامون در مورد برف و یخ گفت که در صورت سر خوردن چه کنیم، من داوطلب شدم تا سر بخورم
از کوه سر خوردم البته روی برف جهت تمرین، اما درست از کار در نیومد و من بسمت پرتگاه میرفتم
باتومم رو دو تیکه کردم و هرچه به برف یخ زده میزدم فرو نمیرفت. شیب حدود 45 درجه بود و پرتگاه شیبش تا 70 درجه هم میرسید و در نهایت دره ای عظیم…
خورشید از بالا میزد و زمین هم کاملا سفید،هیچ دردی از بابت کشیده شدنم رو برف حس نمیکردم، نوری عظیم از رو برو که برف هم اون رو تشدید میکرد به چشمانم میرسید و عملا چیزی رو جز نور نمیدیدم، و میشه گفت در کمتر از پنج ثانیه کل زندگیم داشت از جلوی چشمام میگذشت که پای راستمو محکم به زمین زدم،خوشبختانه چون یکم افتاب بیشتر خورده بود نرم تر شده بود و بعد از 1 متر اضافه تر متوقف شدم
همه دوستانم پر از استرس و نگرانی فقط دعا میکردن که من متوقف شم و بالاخره شدم.
وقتی بلند شدم تمام دست و پاهام میلرزید و وقتی فهمیدم یک متر بیشتر تا مرگ فاصله نداشتم بیشتر به لرزه افتادم
اما به خیر گذشت …..
(البته طی جستجوهایی که در اینترنت داشتم بالغ بر 50 درصد افراد جهان این تجربیات رو در زمان مرگ داشتند، که طبق گفته محققان این یک حقه مغز است، دیدن نوری عظیم، گرما، آگاهی مغز، یاداوری خاطرات و بی دردی…)
بهرصورت برنامه در ساعت 16 در کنار روستای راحت آباد با خوبی و خوشی به اتمام رسید به اتمام رسید
چند نکته هست که باید خاطر بشم
اول اینکه با خودتون دوربین شکاری ببرید چرا که قوچ و میش ها رو به راحتی میشه دید اما اگه دوربین باشه لذتشو دوچندان میکنه
با خودتون حتمن گتر ببرید، چرا که ارتفاع برف زیاده و باعث میشه برف به درون کفشتون بره و ناراحتی ایجاد کنه
ترک مسیر از قله به لواسان (مسیر داخل دره)
کلیپ هایی از این برنامه و برنامه هفته قبل
خیلی عالی ، پر انرژی و خالی از هرگونه اغراق
عکس بیشتر بذار
از سفر دوچرخه از گلستان تا استارا هم تو سایت بذار
موفق ، پایدار ،سبز و استوار باشی