تنبور 2

در بَرِ تنبور

تنوره تنبور زبانه می‌کشد
به دگر دیاری میکشانَدم.

بزن
بزن
بالاتر برو
از پرده ها بُگذر
مرا به دور دست ها ببر
جایی در این خاکم نیست
بگذار بگریزم از این وهم
که چَنگ میزند بر خیالم

چه باک از تاریکی تیره گشته شب

که دوستانی چون ستاره بر گرداگردم
و صدایی که گوش جان میدهم

اندک زمانیست که میخواند
دیر زمانیست که میدانم، آرام جان من است.
بگذارید کر شوم از این بزم
که گوش جان مرا بیدار، و شب را چون روز روشن کرده است.



۳ دیدگاه برای “در بَرِ تنبور

ارسال دیدگاه بسته شده است.