امروز روز خالدنبی هست. صبح جمعست امروز و یه هیاهویی از ساختمون بغلی که یک مدرسست میاد، جالبه برام “حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت” یه سرک کشیدم دیدم نه اینطوریام نیست و اشتباه از من بوده مث اینکه روز رای گیری دور دوم مجلس هستش، سریع اومدم خونه و قبل از اینکه شامو سر برسه و بریم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون و بچه ها هنوز خواب بودن.
بیدارشون کردم و دور و بر رو تمیز کردیم و همین حوالی بود که آقای شامو عزیز با ال نود سر رسید و ما رو تا اول جاده برد تا بریم بسمت خالدنبی، خیلی عجله داشت مثل اینکه طرفدار یکی از نماینده ها بود و میخواست که اونجا باشه، بهرحال یه دوتا عکس و یه خداحافظی و بعد از خرید یه مقدار هله هوله منتظر ماشین شدیم، باید جاده مراوه تپه رو حدود 15 کیلومتر میرفتیم و به جایی به اسم دوراهی مراوه تپه از یه طرف و تمر- قره قوزی از طرف دیگه میرسیدیم و به سمت تمر، قره قوزی میرفتیم و بعد از رد کردن قره قوزی باز دوباره به یه دوراهی دیگه و بسمت یه روستایی به اسم تمر میرفتیم و از اونجا هم یه جاده رو حدود 30 تا میرفتیم و بعدش 5 تا هم خاکی و در نهایت خالدنبی.
چون چهارنفر بودیم دوگروه شدیم اما در نهایت یکیمون با موتور رفت ومابقی با یه پراید و از اونجام همه با یه پراید وانت و باز دوگروه و یکیمون با یه ماشین رفت و ما سه تا موندیم که همینجور تو فکر خودمون بودیم و به دور دست ها که یه منظره زیبایی از سبزی بود خیره شده بودیم که یه آقا دکتر دندون پزشکی که اومده بود تا عکاسی کنه برامون نگه داشت و تا خود خالدنبی قرار شد مارو ببره، ایشون که فراوون اهل دل بود از حیاطش و باغچه و حدود 100 گونه گیاهی تو باغچشو، حوض و ماهی و لاک پشت هاش تعریف کرد و مسیر نیم ساعتی رو ما برای عکاسی نگه میداشتیم و حدود یک ساعت طول کشید(انصافا اینو میگن هیچهایک، همچی دل انداختیم و سفر کردیم) بالاخره به اونجا رسیدیم که پنج تا قسمت شاخص داشت، مقبره خود خالدنبی ،مقبره پدر زن خالدنبی ، مقبره چوپون خالدنبی ،یه چشمه در زیر دست قبر چوپون تو یه دره که معتقد بودند آب چشمه به حیوون ها شفا میده و در نهایت یه قبرستان در قسمت شرقی خالدنبی که پر بود از تمثیل های آلت زنانه و مردانه، خب برای رفتن به اونجا ماشین تا خود قبرهای خالدنبی و بستگانش میره وماشینی 5 تومن میگیرن، اما ما پیاده یه تپه رو بالا رفتیم و اون تصویری که تو اکثر سایت ها از خالدنبی دیدیم، رو اینبار نه از پشت قاب مانیتور و صفحه نمایش بلکه تو وسعت دیدمون حسش کردیم، که مربوط هست به چوپونش، اول از همه نشستیم با توجه به ساعت حدود سه به خوردن یه ناهار مَشتی و دِلچَسب پرداختیم و بعد از یه چرت کوچولو موچولو راه افتادیم به سمت قبرستان که باید روی چند تا تپه که شیب تقریبا تندی داشتند رو پشت سر میذاشتیم و به پایین میرفتیم، که مالو(توریست و ووفر فرانسوی من) زنگ زد با یه خط از کشور خودشون، صحبت کردم باهاش و متوجه شدم که الان در گرگانه و قرار گذاشتیم تا فردا همدیگرو تو گنبد ببینیم و از اونجا همه با هم بسمت روستای من بریم.
خب برگردیم به قبرستان خالدنبی؛ البته همه میگفتن که خیلیاشو بردند و خیلی هاش رو هم شکستن ولی به هر حال هنوز یه آثاری به جای بود، در تپه مقابل تمثیلی از آلت مثل اینکه رییسشون بود، از کجا میگم؟ یکی اینکه از همه بزرگتر بود و دوم اینکه برعکس همه که نهایت یکی یا دوتا حلقه داشتند روی تمثیلشون، این یکی سه تا داشت، به هر حال قرار بر این بود که شب رو همونجا اتراق کنیم اما بعد از شور و مصلحت با دوستان و اینکه فردا شنبه بود و ماشینی نبود که برگردیم، قصد برگشت کردیم و اومدیم تو همون پارکینگ و یه مزدای دوکابین با کلی بار در قسمت پشتیشو هیچهایک کردیم و همگی در قسمت بار نشستیم، اینجوری بگم خدمتتون که من و مسعود که کلا رو هوا بودیم و من از کوله دست گرفته بودم و مسعود از میرکو، ولی خب بیشترین لذت رو هم همون داشت، آروم آروم از خالدنبی دور شدیم و بسمت کلاله نزدیک تر و با هیچهایک دوتا ماشین دیگه خودمونو به کلاله و ازاونجا با یک دربستی خودمونو به خونه دوستم که الان توی گنبد زندگی میکرد رسوندیم و شب رو در کنار هم به سر رسوندیم.