بزارید داستان اتفاقات اخیر رو براتون بگم
یه روزی من رفتم به یه سرای محله تو شهرک غرب و اونجا استاد وزیری نویسنده کتاب خاتون معارف ایران رو برای اولین بار دیدم
اونجا یه دوره برگزار میکرد به اسم شاهنامه خوانی و تفسیر شاهنامه، ایشون معلم ادبیاته، اما معلم هااااا، واقعا اگه بخوام تعریف کنم کلی باید بگم ازش
شروع خوندن کتاب خاتون معارف ایران
داستان گذشت و گذشت تا اینکه یه روزی گوشی منو تو خیابون دزدیدن و بعد کلی تحقیق و تفحص و این حرفا و چندبار آگاهی و کلانتری و بازپرسی رفتن، یه روز وقت دادگاه تعیین شد
هیچ وقت یادم نمیره دادگاه تو دوشنبه ساعت 9.5 برگزار میشد و خب من طبق معمول همیشه، سرکار نرفتم تا یه راست برم اونجا
برای رسیدن به دادگاه از مترو استفاده کردم
متروی شهید بهشتی
دیدار تازه میشود!
فکر کن تو این همه روز، این همه ساعت، این همه ایستگاه مترو، این همه واگن، و اون همه صندلی
دقیقا برم جایی که استاد وزیری نشسته و جالب تر اینکه بعد کلی حرف زدن از این ور اون ور
استاد گفت که اولین باره بعد مدت ها مترو سوار میشه
یعنی کپ کردم، که آخه خدا، مگه میشه این همه اتفاقات پشت سر هم و یکجا اتفاق بیوفته.
امروز بعد سه سال و اندی از خوندن کتاب خاتون معارف ایران و پیدا نکردن یه فرصت برای رفتن به مزار مهرتاج، رفتیم شهر دماوند
به محله فرامه وارد شدیم و به سر مزارها رفتیم
بله مزار مهرتاج اونجا بود و جالب تر اینکه همون روزی رفتم که در سال 53 از دنیا رفته بود و جالب تر اینکه وقتی کتاب رو باز کردم تا صفحه ای از کتاب رو به یادش بخونم
این صفحه اومد که
چرا انقدر درنگ کردی برای دیدن من ، اونم بعد از 3 و نیم سال؟
واقعا عجیبه برام توالی این اتفاقات
یه وقتایی آدم تو هضم یسری موضوعات و رخدادها میمونه و من موندم تو همه این اتفاقات