Archi-آرچی

در فراق آرچی

رفتگر پاک میکرد
کوچه ها را از برگ
خش خشش می آید
ساعت اینک سه شدست
سایه ها بر دیوار
چو پری، غول و گرگ
حمله ها میبنمود
بر سرم، بر ذهنم
من جهیدم از خواب
خواب دیدم امشب
مثل هر شب
یا اگر خوابی بود 
چه بسی نزدیک بود
من میان خانه
که به یکباره
گربه ای زاغ سیاه
از درم وارد شد
هرچه گفتم گربه
جای تو اینجا نیست 
اصلا اش فکر نبود 
و قدم رو می‌رفت 
فکر من یکسر رفت
به سراغ آرچی
عید قبل کرونا
به خیال اینکه
من نباشم خانه
و سفر می باشم 
گربه را دادم من
گربه ی نازم را
واگذارش کردم 
فکر او از آن دم
همه اش در ذهنم
نرود بر بیرون
و بدانم خوابم
نبود از او دور 


20 دی 1401

ساعت 3 صبح – تهران