چشم

آری، آری، جور دیگر باید دید…

دراین تاریکیُ وَهم
در سردیُ غبار تنهایی
قلب ها در حصاری از کینه ها یخ زده اند

به فراسوی آن تنهایی خیره شو
آری، دو چَشم، خیره به چَشمان تو اند!
بر خویش نگاه کن
زمزمه ای میشنوی!
صدایی؟
یا که خیالی، بیش نیست؟
...
تو چَشم های بازی
تو قَلب های پُر نگاری
درخشش، به خود ارزانی دار!

چشمهای خود با زلالی شبنم
با طراوت مهتاب
با ترنم باد بهاری، باید شست

بار دگر بنگر
امید در پی توست
دست بر قلم شو
زندگی از نو نگار

من رها عسکری هستم

من رهام!

چند سالی هست که شروع به گفتن احساس و درکم از پیرامونم به زبان شعرنو، کرده ام.