شیوا: دومین خدا از خدایان سه گانه هندی، ویرانگر و نابودکننده
میگن گروهی از دیوها اومدند سه تا از قلعه ها رو از برهما گرفتند خدایان که زورشون به دیوها نمی رسید، همه توانایی هاشون رو با هم ترکیب کردند و شیوا نصفشون رو برداشت و با تیری که به سمت دیوها روانه کرد، اونارو شکست داد ولی بعدش بدعهدی کرد و قدرتی که گرفته بود رو پس نداد. و قوی ترین خدای هندی شد
ساتی نوه پسری برهما از داکشا خود را در آتش خاص قربانی ها سوزاند
بخاطر اینکه شیوا یکی از سرهای برهما را قطع کرد رابطه ی خوبی با خانواده برهما نداشت و به همین خاطر باقی خداها اون رو از آسمون بیرون کردند. ولی از اون طرف ساتی هم چشم شیوا رو گرفته بود
بود و بود تا زمانی که داکشا یه جشن نامزدی برای دخترش برپا کرد و قرار شد که ساتی حلقه گل رو به هوا بندازه و به گردن هر خدایی که افتاد باهاش ازدواج کنه که بله! شیوا از راه رسید و مجبور شدند ساتی رو بدن به شیوا.
ولی ساتی که از دشمنی بین پدرش(داکشا) و شوهرش(شیوا) ناراحت بود، خودکشی کرد و خودش رو توی آتش خاص قربانی ها انداخت.
شیوا ناراحت شد و سر داکشا رو خرد کرد چون معتقد بود اون مقصره، بعدش هم چندتا دیو دنبال ساتی فرستاد و وقتی برگشتند جسد بی جان ساتی رو آورند و اینجا بود که شیوا با جسم بی جان ساتی رقص “تانداو” که یه نوع رقص برای ویران کردن گیتی هست رو شروع کرد
پارواتی: ساتی دوباره زنده میشود
خدایان که احساس خطر کردند به همراه ویشنو (سومین خدای هندی، خدای نگهبان) مداخله کردند و پارواتی که زیباتر و کامل تر بود رو به دنیا آوردن.
داکشا در قامت بُز
ویشنو تصمیم گرفت تا داکشا رو دوباره به زندگی برگردونه، ولی دیوها سر رو دزدیده بودند این شد که براش سر بزکوهی که نزدیکترین آفریده بود رو انتخاب کرد ولی داکشا خوشش نیومد و دشمنیش با شیوا کماکان پابرجا موند.
شیوا: خدایی تندخو و بداخلاق
هرچی شیوا تندخو بود پارواتی خوش رو. میگه یه روز برای شوخی پارواتی با دستاش جلوی چشمای شیوا رو گرفت ولی همین حرکت ساده باعث تاریکی جهان شد و شیوا خیلی خشمگین شد برای همین خیلی سریع یه چشم سوم وسط سرش به وجود آورد.
یا میگه یه بار شیوا داشته کتاب آسمانی رو برای پارواتی توضیح میداده که پارواتی وسطش میخوابه، این کار یه جوری شیوا رو ناراحت میکنه که بیا و ببین.
سکاندا: خدای جنگ، فرزند شیوا و پارواتی
خدایان که ترسیدند بچه ی شیوا و پارواتی خیلی قوی باشه و نتونن کنترلش کنن برای همین زمانی که آن دو با هم عشق بازی می کردند، آنها را از یکدیگر جدا میکردند برای همین نطفه شیوا به رود گنگ ریخت و در آنجا بارور شد و سکاندا خدای جنگ به وجود آمد که به جنگ دیوی به نام تاراکا برود کسی که دنیا را با خطر نابودی تهدید می کرد.
گَنِشا: خدایی با سر فیل
پارواتی دنبال پسری بود تا از او محافظت کند، برای همین روغن حمام و تکه هایی از بدن خود که هنگام شستشو از بدنش جدا شده بود را برداشت و گنشا را از آنها پدید آورد. روزی شیوا که میخواست به دیدن پارواتی برود گنشا که محافظش بود از ورود شیوا ممانعت کرد و شیوا هم نه گذاشت و نه برداشت و زد سر بچه رو که داشت وظیفشو انجام میداد رو قطع کرد بعد که به اشتباه خودش پی برد، گشت و سر فیل که بزرگترین گوش و چشم و مغز رو داشت رو انتخاب کرد و به سر گنشا گذاشت و از آن پس به عنوان ایزدی که می تواند موانع را از سر راه بردارد مورد پرستش قرار گرفت.