در ادامه قسمت اول میرسیم به این قسمت با نقش آفرینی شغال یه روزی از روزها شغال قصه ما در هوای گرم تابستان و برای فرار از آفتاب توی لونش داشت استراحت میکرد. دم دمای عصر یه کاروان رسید و کنار لونهی شغال اتراق کرد.شغال نمیتونست از توی لونش در بیاد پس منتظر شد تا […]
آرشیو دسته بندی: معرفی کتاب
یکی بود یکی نبود. در روزگاران دور پیرمردی در زمستانی سرد حوالی شب چله رفت سر جوب آب تا وضو بگیره و نماز بخونه. وقتی رسید پوسیتنش رو درآورد و روی دیوار خرابه ای نزدیک جوب گذاشت و مشغول وضو گرفتن شد. در همین حین شغال معروف قصه ما از راه رسید و دید به […]
پنجاه سال اول زندگی ما، غالبا در تلاش برای احقاق حقوقمون میگذره. با تمام وجود به دنبال تایید اجتماع هستیم. می خوایم که دور و بریهامون بهمون احترام بگذارن. امیدواریم همسایههامون دستمون داشته باشند. کلی وسیلهی مختلف میخریم که اصلا بهشون احتیاجی نداریم و خودمون رو به شدت تحت فشار قرار میدیم تا پولی به […]
به ۲۵ اسفند میپرم، دیشب خوابهای وحشتناکی دیدم، جوری که در خواب داد زدم و از صدای داد زدن خودم بیدار شدم،