در ادامه قسمت اول میرسیم به این قسمت با نقش آفرینی شغال
یه روزی از روزها شغال قصه ما در هوای گرم تابستان و برای فرار از آفتاب توی لونش داشت استراحت میکرد. دم دمای عصر یه کاروان رسید و کنار لونهی شغال اتراق کرد.
شغال نمیتونست از توی لونش در بیاد پس منتظر شد تا صبح بشه و کاروان عزم رفتن کنه و بعد از اینکه اونا رفتن شغال هم در بیاد و بره دنبال کار و زندگیش.
صبح شد اما بعد از رفتن کاروان یه صدای ترسناکی از دم لونه شغال شنیده میشد.
شغال روز بعد و بعد هم صبر کرد ولی صدا تمومی نداشت
تا اینکه روز سوم که دیگه خیلی گرسنگی بهش فشار آورده بود. گفت یا بخت یا اقبال. میرم ببینم خدا چی میخواد. پس رفت ته لونه و با بیشترین سرعتی که میتونست داشته باشه از توی لونه زد بیرون.
وقتی زد بیرون و دید که هیچ اتفاقی نیوفتاد برگشت و دید که عجب، پس کار تو بوده.
از قضا یه کوزه جلوی لونه شغال از کاروان رو به سوی باد نیشابور جا مونده بوده و هر بار که باد میوزید صدای عو عو کنانی از کوزه در میومده.
شغال که چند روزی بخاطر کوزه عذاب کشیده بود. دست از سر کوزه بر نداشت و با خودش گفت باد این کوزه رو ادبش کنم تا درس عبرتی بشه برای دیگران.
پس دمش رو به دسته کوزه گره زد و به سمت آبادی راهی شد.
رسید به آبادی و رفت کنار جوب آب و کوزه رو انداخت توی آب و بخاطر رفتن آب داخل کوزه صدای قلپ قلپی از کوزه بلند شد و شغال هم با خودش میگفت: آره بخور، بخور تا خفه شی.
بعد از کمی که کوزه پر آب شد، شغال هم نفس راحتی کشید که تونسته انتقام سختی از کوزه بگیره
پس اومد تا بره ولی کوزه ولش نکرد. چون دمش رو به کوزه گره زده بود و الان کوزه پر از آب و سنگین شده بود.
یهو داد زد که: فلان فلان شده ولم کن.
نگو که در همین حین سگ های همسایه ها متوجه شدن و به سمت شغال حمله ور. شغال که عرصه رو تنگ دید و کوزه هم ول کُنِش نبود، چاره ای نیافت جز اینکه دمش رو قطع کنه و پا به فرار بزاره و سگ ها هم رسیدن و مشغول دم قطع شده شغال شدن.
و شغال هم فرار کرد اما بدون دم. تا یادش بمونه که بهترین پاسخ انتقام نیست.
عکس ها با هوش مصنوعی ساخته شدن
اشتراک ها: شغال پوستین پوش (قسمت اول) - یادداشت هایی از رضاعسکری