شغال و پوستین (1)

شغال پوستین پوش (قسمت اول)

یکی بود یکی نبود. در روزگاران دور پیرمردی در زمستانی سرد حوالی شب چله رفت سر جوب آب تا وضو بگیره و نماز بخونه. وقتی رسید پوسیتنش رو درآورد و روی دیوار خرابه ای نزدیک جوب گذاشت و مشغول وضو گرفتن شد. در همین حین شغال معروف قصه ما از راه رسید و دید به به عجب پوستینی اونم تو این هوای سرد. نامردی نکرد و پوستین رو برداشت و ضد به چاک.
داشت برای خودش میرفت که یهو یه گرگ از جلوش دراومد و شروع کرد به تعریف از پوستین آقا شغاله:


آقا عجب پوستینی ، عجب رنگی، عجب پشمی حتما خیلی هم گرمه…
شغاله که دید فرصت خوبی ایجاد شده، شروع کرد به تعریف از خودش:
آقا شما خبر نداری، الان یکی از بهترین خیاط های منطقه جلو روی شما ایستاده، من ماهر ترین و زبده ترین خیاط این منطقه هستم.
گرگ که مات و مبهوت تعاریف شغال شده بود گفت قربان چی میشه اگه یه پوستین هم برای من بدوزید، خرجش هم هرچی باشه متقبل میشم.
شغال گفت واقعیت اینه امسال سفارش زیاد قبول کردم ولی چون شوق و اشتیاق تو رو میبینم و ماهم از یک خانواده ایم، باشه برات میدوزم فقط یه شرط داره.
گرگه که دید کارش داره راست و ریست میشه گفت شرطشم میپذیرم.
شغال گفت با هم میریم سر چاهی که من میگم، با طناب منو میدی پایین و هر هفته یه بخته(گوسفند نر پرواری یکساله) میاری و میندازی توی چاه تا من شروع کنم به دوختن پوستین برات.
گرگه قبول کرد و از اون روز هر هفته یه بخته چاق و چله میاورد و مینداخت ته چاه، به هوای اینکه الان شغاله سخت مشغول دوختن پوستینه.
چند هفته ای گذشت و هوا داشت رو به گرم شدن میرفت و پوستین دیگه داشت کارکردش رو از دست می داد
گرگ یه روز که یه بخته آورد و انداخت توی چاه سرشو کرد توی چاه و داد زد:


آهای شغال دِ لامصب گوسفندای منطقه داره تموم میشه، چوپونا همه زرنگ شدن، هوا هم داره گرم تر میشه، پس چی شد این پوستین ما.
شغاله از ته چاه صدا زد که:
تموم شد کار پوستین مونده تیریز آستین (یعنی کار پوستین تموم شده و فقط همین قسمت سر دست ها مونده)
یه بخته دیگه بیاری دیگه کار تمومه.
هفته بعد یه بخته دیگه هم گرگه آورد و انداخت تهه چاه.

بعد از سه روز اومد سر چاه و گفت آخرین بخته ای که گفته بودی رو هم برات آوردم. طناب میندازم پایین، پوستین رو ببند به طناب بده بیاد بالا ببینیم چه کردی.
شغاله گفت نه. نشد که بسازی. طناب رو بنداز پایین و منو بکش بالا. بعد من تو رو میدم پایین و پوستین رو تن بزن، اگه عیب و ایرادی چیزی داشت، بهم بگو من میکشمت بالا و خودم میرم پایین توی چاه تا عیب و ایرادهارو برات درست کنم که دیگه اثباب کار و همه چیو نخواد که بدیم بالا.
گرگه ساده قصه ما هم گفت باشه.
طناب رو انداخت پایین و شغال هم طناب رو به کمرش بست و گفت بکش منو بالا . حالا هرچی گرگه زور میزنه شغاله تکون نمیخوره. گرگ به شغال میگه آخه چقدر سنگین شدی تو. شغاله در جواب میگه توی کف چاه فشار زیاده نور هم زیاد ندیدم، خب آدم باد میکنه، دم میکنه. چیزی نیست بیشتر زور بزن، منم از دیواره ها دست میگیرم.
گرگه، شغال رو به هر بدبختی بود کشید بالا و دید یا خدا این چقدر چاق و فربه شده ولی همون دلیل اومد تو ذهنش و پذیرفت و حتی ناراحت هم شد که شغاله بخاطر اون چه زجری رو متحمل شده
حالا گرگه طناب رو بست به کمرش و آماده شد بره تهه چاه.
یکم که رفت توی چاه و دستش از لبه چاه کوتاه شد . شغاله طناب رو متوقف کرد و با قیچی طناب رو برید و گرگ بینوا با سر افتاد توی چاه.

یکم که گذشت و هوش و حواسش اومد سر جاش. دور و بر چاه رو نگاه کرد و دید ای دل غافل جا تره و بچه نیست. شغاله گوشتا رو خورده و پوست هار و هم تخت خواب کرده و استخون هارو هم یه گوشه تلنبار کرده و روشونم کار خرابی کرده. تازه اینجا بود که فهمید چه کلاه گشادی سرش رفته. شغال هم راهشو کشید و رفت…



تمامی عکس ها با هوش مصنوعی درست شدن

دیدگاه برای “شغال پوستین پوش (قسمت اول)

  1. اشتراک ها: شغال پوستین پوش (قسمت دوم) - یادداشت هایی از رضاعسکری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *