امون ندادم، از راهروی منتهی به حیاط که وسطش یه دری بود که برای اینکه یکم هوا مطلبوع تر باشه یه توری زوار در رفته بهش وصل بود اومدم برسونم خودمو بهش که…
کل راه های طویل
ازقدوم اول
به سرانجام رسد
سکوت نکن…
زمزمه کن گاهی!
قدم بزن در کوچه های تنهایی…
شب دراز استُ
مرا یاری نیست
یار و همراهی نیست