تنوره تنبور زبانه میکشد به دگر دیاری میکشانَدم. بزن بزن بالاتر برو از پرده ها بُگذر مرا به دور دست ها ببر جایی در این خاکم نیست بگذار بگریزم از این وهم که چَنگ میزند بر خیالم چه باک از تاریکی تیره گشته شب که دوستانی چون ستاره بر گرداگردمو صدایی که گوش جان میدهم…اندک […]