من خواهان آینه هام
آن دم که خیره میشوم
دستی بسمتم می آید
آرشیو دسته بندی: دلنوشته
تنوره تنبور زبانه میکشد به دگر دیاری میکشانَدم. بزن بزن بالاتر برو از پرده ها بُگذر مرا به دور دست ها ببر جایی در این خاکم نیست بگذار بگریزم از این وهم که چَنگ میزند بر خیالم چه باک از تاریکی تیره گشته شب که دوستانی چون ستاره بر گرداگردمو صدایی که گوش جان میدهم…اندک […]
که گفته، صدای خش خش برگ ها، زیر پا، زیباست؟ هیچ توجه کرده ای، قدم از قدم که برمیداری، ساکت تر میشوی؟ آن زمان که گوشَت مملو میشود از خش خش برگ ها، صدای شیون بر محیط حمله ور می شود، برگ ها ناله سر میدهند و اشک میریزند، اما چه شده است؟ به یکباره […]